پرسش :
يهود چگونه و چه زماني به ايران آمده اند و با زرتشتيان چه رابطهاي برقرار كردند؟
شرح پرسش :
پاسخ :
در رابطه با تاريخ ورود يهود به ايران با بررسي آثار باستاني به جاي مانده از يهوديان ميتوان رد پاي آنان را در استر آباد گرگان و دره موسي در انتهاي تپههاي آب علي، دهكده گيلعاد دماوند و دهها، قصبه و جايگاههاي ديگر كه با نام مسجد سليمان، بارگاه سليمان، تخت سليمان، دكان داوود، مقبره دانيال، مقبره استر و مردخاي و ديگر نامهاي موجود در كشور، پي گرفت كه اينها دلالت بر گستردگي وجود اين قوم در ايران داشته است.
آن چه مسلّم است اين كه مهاجرت اين قوم به ايران در عهد باستان و در قبل از ميلاد مسيح بوده و آن هم سه بار، و تقريباً تمام مهاجرتها اجباري و توسط حكومتهاي منطقه بين النهرين بوده است.
اولين كوچ اجباري اين قوم در بين سالهاي 741 تا 749 قبل از ميلاد، در روزگار حكومت تيگلات پلاسر، پادشاه آشور بوده؛ زيرا آشوريها پس از تسلط بر اورشليم مردم آن سرزمين را به صورت اسير به سمت ايران ميفرستند كه در مناطق غربي و بخشهاي جنوب غربي درياي خزر و دامنه كوههاي قفقاز ساكن ميشوند. در عهد باستان مردمان آن روزگار، كرانههاي درياي خزر و كوههاي قفقاز را پايان دنيا به حساب ميآوردند. اصطلاح كوه قاف را امروزه نيز مردم براي اشاره به دورترين نقطه عالم استعمال ميكنند. و آن از كلمه قفقاز، گرفته شده است.[1] به گمان آشوريان، فلسطين را مركز جهان و كوههاي قفقاز را پايان آن ميدانستند كه با تبعيد يهوديان به آن ديار، خواستهاند براي هميشه مركز جهان را از اين قوم پاك سازي كنند.
شهر گيلعاد كه امروزه گيليارد خوانده ميشود، داراي گروه كثيري يهودي بوده و سنگهاي قبر آنجا گواه اين مدعا است. سنگهاي مذكور تا قبل از تصرف املاك يهوديان آن ناحيه توسط سيد نقيب زاده مشايخ، در 1929م بر سر قبرهاي آنجا باقي بود.[2]
دومين مرحله از ورود اجباري يهوديان به مرزهاي ايران، بيست سال پس از فرمانروايي تيگلات پلاسر، در روزگار فرمانروايي شلمانصر پنجم ( 722ـ 728) پادشاه ديگر آشور صورت گرفت. وي پس از ويراني كشور يهود آن قوم را به خابور (موصل كنوني) تبعيد كرد.[3]
سومين مرحله تبعيد يهود، در زمان سلطنت بخت النصر، پادشاه بابل بود. وي در سال 597 قبل از ميلاد، فلسطين را تصرف كرد و حاكم يهودي اورشليم را با افراد خانوادهاش به اسارت گرفته و به بابل آورد. 9 سال بعد يهوديان شورش كردند و لشكريان بخت النصر وارد اورشليم شدند و پس از قتل و غارت شهر 50 هزار نفر از يهوديان را به اسارت گرفته و آنها را به سمت بابل به تبعيد فرستادند. كه تا زمان كوروش در آن شهر در اسارت بودند.[4]
رابطة يهوديان با زرتشتيان:
هخامنشيان، دين و آيينشان زرتشتي بود و از تعليمات زرتشت پيروي مينمودند. و يهوديان از حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ تبعيت ميكردند، اما با بررسي تاريخ آن زمان و مد نظر قرار دادن اديان آن دوره متوجه ميشويم كه آشوريان و سومريان و ديگر اقوام آن دوره داراي مذهب چند گانه پرستي بوده اند و خدايان مختلفي را پرستش ميكرده اند. فلذا تنها اديان توحيدي آن روزگار آيين زرتشت و يهود بوده كه طبيعتاً باعث ايجاد علقهاي ديني و اشتراك معنوي و مذهبي در بينشان ميشده و با توجه به اين كه اين دو دين از اديان (با قبول پيامبر بودن زرتشت) الهي بودهاند، ناخود آگاه اشتراكات عقيدتي و توحيدي در ميانشان به وجود ميآمده است. فلذا آن چه كه در كتب تاريخ نمود پررنگي يافته است، نجات قوم يهود به دست كوروش بوده، كه شايد انگيزه اين اقدام نيز جنبه ديني داشته است. از اينرو در تورات و كتب مذهبي يهوديان از كوروش به نيكي ياد شده.
خداوند به مسيح خويش، يعني كوروش، كه دست راست او را گرفتم تا امّتها را به حضور وي گشاده گردانم، و دروازهها ديگر بسته نشود چنين ميفرمايد:
«كه من پيش روي تو خواهم خراميد و جاهاي ناهموار را، هموار خواهم ساخت، و درهاي برنجين را شكسته، پشت بندهاي آهنين را خواهيم بريد، و گنجهاي ظلمت و گنجينههاي پنهاني را به تو خواهم بخشيد، تا بداني كه من، يهوه كه تو را به نامات خواندهام خداي اسرائيل ميباشم.[5]»
همان طور كه اشاره شد در سومين تبعيد يهوديان به بابل پس از حدود هفتاد سال، با ظهور كوروش پادشاه هخامنشي و حمله وي به بابل، يهوديان به اسارت گرفته شده توسط بخت النصر، از اسارت آزاد ميشوند.
موقعي كه بخت النصر به استقلال يهوديان خاتمه داد و آنها را به اسارت برد. در بين اسرا مردان فاضل و صاحب قلم و سياسي و آشنا و مؤمن به مذهب حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ زياد وجود داشت، به همين جهت توانستند توجه كوروش و سلاطين بزرگ بعدي هخامنشي را به خود معطوف و آنها را متوجه نفع كشور پارس در تجديد استقلال يهود بنمايند و در نتيجه بعد از يك پراكندگي 48 ساله عدهاي از آنها به كشور اجدادي مراجعت نمودند.[6]
به همين دليل يهوديان كوروش را منجي خود ميدانند و همواره خود را مديون كوروش و پارسيان ميدانند، و حتي امروز نيز زرتشتيان و پارسيان نسبت به ساير اديان و اقوام، مورد احترام يهوديان ميباشند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ايرانيان يهودي، علي اصغر مصطفوي و آتوسا مصطفوي.
2. تاريخ يهود ايران، دكتر حبيب لوي.
3. يهوديان و اليگارشي يهودي، عبدالله شهبازي.
[1] . مصطفوي، علي اصغر، سرزمين موعود، تهران 1360، ص66 ـ 67.
[2] . لوي، حبيب، تاريخ يهود ايران، ج3، ص192.
[3] . هادي، خزران در منابع اسلامي، نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، شماره 47 ـ 48، سال 68، ص87.
[4] . مصطفوي، علي اصغر، ايرانيان يهودي، انتشارات بامداد، 1369، ص26.
[5] . اشعيا، عهد عتيق،4ـ1: 45، قائمي، محمد، هخامنشيان در تورات، ص1.
[6] . دكتر لوي، تاريخ يهود ايران، ص16.
( اندیشه قم )
در رابطه با تاريخ ورود يهود به ايران با بررسي آثار باستاني به جاي مانده از يهوديان ميتوان رد پاي آنان را در استر آباد گرگان و دره موسي در انتهاي تپههاي آب علي، دهكده گيلعاد دماوند و دهها، قصبه و جايگاههاي ديگر كه با نام مسجد سليمان، بارگاه سليمان، تخت سليمان، دكان داوود، مقبره دانيال، مقبره استر و مردخاي و ديگر نامهاي موجود در كشور، پي گرفت كه اينها دلالت بر گستردگي وجود اين قوم در ايران داشته است.
آن چه مسلّم است اين كه مهاجرت اين قوم به ايران در عهد باستان و در قبل از ميلاد مسيح بوده و آن هم سه بار، و تقريباً تمام مهاجرتها اجباري و توسط حكومتهاي منطقه بين النهرين بوده است.
اولين كوچ اجباري اين قوم در بين سالهاي 741 تا 749 قبل از ميلاد، در روزگار حكومت تيگلات پلاسر، پادشاه آشور بوده؛ زيرا آشوريها پس از تسلط بر اورشليم مردم آن سرزمين را به صورت اسير به سمت ايران ميفرستند كه در مناطق غربي و بخشهاي جنوب غربي درياي خزر و دامنه كوههاي قفقاز ساكن ميشوند. در عهد باستان مردمان آن روزگار، كرانههاي درياي خزر و كوههاي قفقاز را پايان دنيا به حساب ميآوردند. اصطلاح كوه قاف را امروزه نيز مردم براي اشاره به دورترين نقطه عالم استعمال ميكنند. و آن از كلمه قفقاز، گرفته شده است.[1] به گمان آشوريان، فلسطين را مركز جهان و كوههاي قفقاز را پايان آن ميدانستند كه با تبعيد يهوديان به آن ديار، خواستهاند براي هميشه مركز جهان را از اين قوم پاك سازي كنند.
شهر گيلعاد كه امروزه گيليارد خوانده ميشود، داراي گروه كثيري يهودي بوده و سنگهاي قبر آنجا گواه اين مدعا است. سنگهاي مذكور تا قبل از تصرف املاك يهوديان آن ناحيه توسط سيد نقيب زاده مشايخ، در 1929م بر سر قبرهاي آنجا باقي بود.[2]
دومين مرحله از ورود اجباري يهوديان به مرزهاي ايران، بيست سال پس از فرمانروايي تيگلات پلاسر، در روزگار فرمانروايي شلمانصر پنجم ( 722ـ 728) پادشاه ديگر آشور صورت گرفت. وي پس از ويراني كشور يهود آن قوم را به خابور (موصل كنوني) تبعيد كرد.[3]
سومين مرحله تبعيد يهود، در زمان سلطنت بخت النصر، پادشاه بابل بود. وي در سال 597 قبل از ميلاد، فلسطين را تصرف كرد و حاكم يهودي اورشليم را با افراد خانوادهاش به اسارت گرفته و به بابل آورد. 9 سال بعد يهوديان شورش كردند و لشكريان بخت النصر وارد اورشليم شدند و پس از قتل و غارت شهر 50 هزار نفر از يهوديان را به اسارت گرفته و آنها را به سمت بابل به تبعيد فرستادند. كه تا زمان كوروش در آن شهر در اسارت بودند.[4]
رابطة يهوديان با زرتشتيان:
هخامنشيان، دين و آيينشان زرتشتي بود و از تعليمات زرتشت پيروي مينمودند. و يهوديان از حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ تبعيت ميكردند، اما با بررسي تاريخ آن زمان و مد نظر قرار دادن اديان آن دوره متوجه ميشويم كه آشوريان و سومريان و ديگر اقوام آن دوره داراي مذهب چند گانه پرستي بوده اند و خدايان مختلفي را پرستش ميكرده اند. فلذا تنها اديان توحيدي آن روزگار آيين زرتشت و يهود بوده كه طبيعتاً باعث ايجاد علقهاي ديني و اشتراك معنوي و مذهبي در بينشان ميشده و با توجه به اين كه اين دو دين از اديان (با قبول پيامبر بودن زرتشت) الهي بودهاند، ناخود آگاه اشتراكات عقيدتي و توحيدي در ميانشان به وجود ميآمده است. فلذا آن چه كه در كتب تاريخ نمود پررنگي يافته است، نجات قوم يهود به دست كوروش بوده، كه شايد انگيزه اين اقدام نيز جنبه ديني داشته است. از اينرو در تورات و كتب مذهبي يهوديان از كوروش به نيكي ياد شده.
خداوند به مسيح خويش، يعني كوروش، كه دست راست او را گرفتم تا امّتها را به حضور وي گشاده گردانم، و دروازهها ديگر بسته نشود چنين ميفرمايد:
«كه من پيش روي تو خواهم خراميد و جاهاي ناهموار را، هموار خواهم ساخت، و درهاي برنجين را شكسته، پشت بندهاي آهنين را خواهيم بريد، و گنجهاي ظلمت و گنجينههاي پنهاني را به تو خواهم بخشيد، تا بداني كه من، يهوه كه تو را به نامات خواندهام خداي اسرائيل ميباشم.[5]»
همان طور كه اشاره شد در سومين تبعيد يهوديان به بابل پس از حدود هفتاد سال، با ظهور كوروش پادشاه هخامنشي و حمله وي به بابل، يهوديان به اسارت گرفته شده توسط بخت النصر، از اسارت آزاد ميشوند.
موقعي كه بخت النصر به استقلال يهوديان خاتمه داد و آنها را به اسارت برد. در بين اسرا مردان فاضل و صاحب قلم و سياسي و آشنا و مؤمن به مذهب حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ زياد وجود داشت، به همين جهت توانستند توجه كوروش و سلاطين بزرگ بعدي هخامنشي را به خود معطوف و آنها را متوجه نفع كشور پارس در تجديد استقلال يهود بنمايند و در نتيجه بعد از يك پراكندگي 48 ساله عدهاي از آنها به كشور اجدادي مراجعت نمودند.[6]
به همين دليل يهوديان كوروش را منجي خود ميدانند و همواره خود را مديون كوروش و پارسيان ميدانند، و حتي امروز نيز زرتشتيان و پارسيان نسبت به ساير اديان و اقوام، مورد احترام يهوديان ميباشند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ايرانيان يهودي، علي اصغر مصطفوي و آتوسا مصطفوي.
2. تاريخ يهود ايران، دكتر حبيب لوي.
3. يهوديان و اليگارشي يهودي، عبدالله شهبازي.
[1] . مصطفوي، علي اصغر، سرزمين موعود، تهران 1360، ص66 ـ 67.
[2] . لوي، حبيب، تاريخ يهود ايران، ج3، ص192.
[3] . هادي، خزران در منابع اسلامي، نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، شماره 47 ـ 48، سال 68، ص87.
[4] . مصطفوي، علي اصغر، ايرانيان يهودي، انتشارات بامداد، 1369، ص26.
[5] . اشعيا، عهد عتيق،4ـ1: 45، قائمي، محمد، هخامنشيان در تورات، ص1.
[6] . دكتر لوي، تاريخ يهود ايران، ص16.
( اندیشه قم )
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}